اشعار زیبا

ساخت وبلاگ

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت

 سر را به تازیانه او خم نمی کنم!

  افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم

 زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.

 با تازیانه های گرانبار جانگداز

 پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!

 جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است

 این بندگی، که زندگیش نام کرده است!

  بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی

 جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.

گر من به تنگنای ملال آور حیات

 آسوده یکنفس زده باشم حرام من!

 تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب

 می پوشم از کرشمۀ هستی نگاه را.

 هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک

 تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را !

 ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟

 من راهِ آشیان خود از یاد برده ام.

 یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن

 با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!

 ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا !

 زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز.

 شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ

 روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!

 ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست

  بر من ببخش زندگی جاودانه را !

 منشین که دست مرگ زبندم رها کند.

 محکم بزن به شانه من تازیانه را

 فریدون مشیری

 

 

مايه‌ي  اصلِ  نسب  در  گردشِ  دوران زر است

متّصل خون مي‌خورد تيغي  كه صاحب جوهر است

 

 آهـن    و    فـولاد    از    يك    كوره    مي‌آيد     بـرون

این  يـكـي  شمشـيـر   گـردد، آن یکی  نعـل خـر  است!

 

 كـرّه‌ي   اسـب  از   نـجـابـت   در   تـعـاقـب   مـي‌رود

 كـرّه‌ي  خــر از خـريـّت پـيـش  پیشِ مــادر اسـت

 

شـاه  اگـر  مفلس  شود  قربي نـدارد در جهـان

داخـل نـادان شـمـارنـدش اگــر اسـكـنـدر اسـت

 

 كـاكـل  از  بـالانـشـيـنـي  رتـبـه‌اي پـيـدا نـكـرد

 زلف از افـتـادگـي هـمـسـان مشك  و عنبر است

 

 ناكسي  گر  از  كسي   بالا  نشيند   عيب  نيست

روي  دريـا  خـس  نـشـيـنـد ، قعـرِ  دريا  گوهـر  است

 

دود   اگـر   بـالا  نشیند   كـسـر شـأنِ  شـعـله  نيست

جـاي چشـم ابـرو نـگـيـرد گر چه او بـالاتـر است

 

سـبـزه پـامـال اسـت در زيـرِ  درخـتِ مـيـوه‌دار

گرچه اين سبز است و زيبا ليك آن شيرين‌تر است

 

شصت و شاهد هر دو  دعويِ بزرگي مي‌كنند

پـس  چـرا انـگـشـتِ كوچـك لايـق انگشتر است؟

 

شعـرسـازان   جـان    فداي    شعرخوانان   مي‌كنند

دخـتـرِ  هـر  كـس  وجيـه   افتـاد  مُفتِ   شوهـر  است

 

 گــر   تـنـور   زنـدگـي  شـد   سـرد   نـبـود  چـاره‌اي

خـدمـت آتـش  بـبـايــد  كـرد تــا  هيـزم تــر  اسـت

 

«صـامـتـا»  عيب  خودت  را  گـو نه  عيبِ ديـگـران

هـر كـه عـيـبِ خـود بـگـويـد از هـمـه بالاتر است.( دیوان صامت بروجردی،2ج(1388)، انتشارات مجمع متوسلین به آل محمد،جلد دوم: 261- 262، با اندکی تصحیح).

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!

 

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ

 

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

 

ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

 

وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

 

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

 

وآنکه از گرگش خورد هردم شکست

گرچه انسان می نماید گرگ هست

 

وآن که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

 

در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

 

روز پیری، گر که باشی هم چو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

 

مردمان گر یکدگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

 

اینکه انسان هست این سان دردمند

گرگ ها فرمانروایی می کنند

 

وآن ستمکاران که با هم محرم اند

گرگ هاشان آشنایان هم اند

 

گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟...

 

 

 

"فریدون مشیری"

 

 

کاش می دانستید

 

 

 زندگی با همه وسعت خویش

 

 محفل ساکت غم خوردن نیست

 

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست

 

 زندگی خوردن و خوابیدن نیست

 

 زندگی عشق به قلب داشتن است

 

 

زندگی حس جاری شدن است

 

زندگی کوشش و راهی شدن است

 

 

 از تماشاگر آغاز حیات

 

 

 تا به جایی که خدا می داند

 

 

 

سهراب سپهری

 

 

 

وبلاگ شخصی محسن توان...
ما را در سایت وبلاگ شخصی محسن توان دنبال می کنید

برچسب : اشعار زیبا,اشعار زیبا و کوتاه,اشعار زیبای عاشقانه,اشعار زیبا عاشقانه,اشعار زیبا درباره زندگی,اشعار زیبا از شاعران بزرگ,اشعار زیبای فارسی,اشعار زیبا در مورد زندگی,اشعار زیبا در مورد مادر,اشعار زیبا برای تولد, نویسنده : mohsentavano بازدید : 213 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 17:05